این روزهای آقا شهریار

سلام پسر قشنگم ، عشقم ، نفسم ، دلبرکم ، نازنینم 

عشق کوچولوی من ، چند وقتی میشه که نتونستم برات بنویسم که چقدررررررررر دوستت دارم و چقدر وجودت ، وجودم رو گرما می بخشه . توی این فاصله شما خیلی تغییر کردی و حسابی واسه خودت آقا شدی . 3 تا دندون نیش درآوردی که خیلی اذیت شدی . توی این روزها بیشتر سعی می کنی صحبت کنی. البته هنوز لغات زیادی رو به صورت واضح نمیگی ولی تلاش می کنی کلمه هایی مثل جارو ، پروانه و ... رو بگی . منتظرم که هر چه زودتر باهام حرف بزنی . این روزها وقتی با بابا محسن میری بیرون اذیتش نمی کنی و با دوستاش گرم می گیری . این روزها وقتی می خواهیم از جایی مثل خونه باباجون برگردیم میری با تک تک افراد دست میدی و می بوسیشون . من عاشق این رفتارهای اجتماعی شمام نفسم . چند هفته ای هم میشه که شب ها توی اتاق خودت تنها می خوابی و اصلا بهانه نمی گیری و فقط وقتی بیدار میشی من میام بهت شیر میدم و تو دوباره لالا می کنی . البته روزهای اول سخت بود و من تقریبا شب ها اصلا نمی خوابیدم و دائم در رفت و آمد بودم ولی بالاخره این موفقیت حاصل شد . الان شب ها کمتر شیر می خوری و 4-5 ساعت پیوسته می خوابی که این شاید به خاطر بیماری اخیرت باشه . آخه 10 روز پیش یک دفعه تب کردی و بدنت دون دون شد . بعد از مراجعه به پزشک فهمیدیم یه بیماری شبیه آبله مرغان گرفتی به نام HFMD ( بیماری دست و پا و دهان ) . چون دهانت هم دونه و زخم داشت حتی شیر هم نمیتونستی بخوری و مدام گریه می کردی . الهی برات بمیرم خیلی سختی و درد کشیدی و حسابی لاغر شدی  ولی بالاخره تموم شد و الان خوبی . منم تلاشم رو می کنم تا با غذاهای پر کالری دوباره شما پسر گلم رو سرحال کنم .

این عکس رو دیشب ازت گرفتم که تنها توی اتاقت لالا کرده بودی عشق من . 

عزیزکم ، 6-7 ماه بود که موهای شما رو کوتاه نکرده بودیم و می خواستیم حسابی بلند بشه . اما چون چشمای نازت اذیت می شد تصمیم گرفتیم ببریمت آرایشگاه کودک . اینطوری واسه عید هم مرتب میشدی گلم . به این ترتیب رفتیم آرایشگاه . اما شما توی بغل من خواب بودی و نمی خواستی بیدار بشی و هر چی من و بابا شما رو صدا می کردیم دوباره می خوابیدی . اینطوری ... 

بعد از اینکه بالاخره بیدار شدی رفتیم توی آرایشگاه و شما حسابی بازی کردی و سوار ماشین شدی و با خرگوش کوچولوی آقای آرایشگر بازی کردی و آقای آرایشگر با مهارت موهای نازت رو کوتاه کرد ... 

و در آخر اینجوری شدی . 

من موهای بلندت رو بیشتر دوست داشنم ولی نمی خواستم چشمای نازت اذیت بشه گلکم . 

دیروز نهار آبگوشت درست کرده بودم و تو هم که عاشق گوشت کوبیدن هستی از مهربونی بابا محسن استفاده کردی و گوشت کوب رو ازش گرفتی و شروع به کوبیدن کردی و خیلی بهت خوش گذشت . از خدای مهربون به خاطر وجود همسر مهربونم سپاسگزارم . 

راستی بابا محسن واست یه ماهی قرمز هم خریده که خیلی دوستش داری تا حدی که دیروز رفتی و بوسش کردی !!!!

عزیزترینم ، زندگی من ، لحظه های با تو بودن به یاد ماندنی ترین و شیرین ترین لحظه هاست و احساس سنگینی سر کوچکت روی قلبم آرام بخش ترین آرام بخش هاست . عاشقتم


تاریخ : 13 اسفند 1392 - 21:07 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 1023 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

عمه جونا منم دلم براتون یه ذله شده

سلام به همه دوستای نی نی پیجی مون 

دوستای خوبم شرمنده که توی این مدت بهتون سر نزدم . آخه خیلی گرفتار بودم . از اسباب کشی و مریضی شهریار بگیرین تا مهمون داری و پاگشا . گاهی هم که می اومدم نی نی پیج ، تا صفحه شهریار رو باز می کردم و پست های مربوط به بیماریش رو می دیدم دلم پر از غصه می شد و دوباره صفحه رو می بستم . راستی توی این مدت النا دختر عمه شهریار هم به دنیا اومد . یه دخمل کوچولوی نازنازی که من و شهریار عاشقش شدیم . شهریار یه عروسک داره که به یاد النا بغل می کنه و بوسش می کنه . 

چون ما این هفته مهمون داشتیم نتونستیم بریم پیش عمه های شهریار و چون می دونم خیلی دلشون واسه شهریار تنگ شده چند تا عکس ازش گرفتم . تقدیم به عمه های مهربون شهریار .


تاریخ : 05 اسفند 1392 - 20:13 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 791 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

حال پسرم خوب شده

آآآآآآآخ مامانی بالاخره این هفته سخت تموم شد و تو حالت خوب شد . این هفته واسه من وبابا و بقیه خانواده هفته تموم نشدنی وسختی بود . روز به روز حالت بدتر و ضعیف تر می شدی و اسهال و استفراغ و تب داشتی تا حدی که 2 بار توی دو روز پشت سر هم رفتی زیر سرم . توی تموم مدتی که توی درمانگاه بودی فکر می کردم این لحظه ها تموم نمیشه . هر لحظه هزار لحظه می گذشت ... عمه رقیه و عمه محبوبه هم اومدن که وقتی تو بی آرومی می کردی سرگرمت کنن . محبتشون رو هیچ وقت فراموش نکن من هم فراموش نمی کنم . خلاصه روز شنبه دیدیم دندون نیش شما اومد بیرون.  هر چند که پزشک های مهربون می گفتن این حال خراب شما به خاطر ویروس بوده نه دندون در آوردن !!! ولی از فردای اون روز حال بهتر شد . خیلی خیلی ضعیف شدی و لاغر . هنوز هم درست غذا نمی خوری . ولی من هزار بار خدا رو شکر می کنم که باز هم سر پا شدی و شیطونی هاتو از سر گرفتی . عاشقتم مامانی . امیدوارم دیگه هیچ وقت توی این حال نبینمت . فردا هم قراره بریم پیش امام رضا و ازش تشکر کنیم آخه بابا محسن از امام رضا خواسته که زود زود حالت خوب بشه تا تو رو ببره پابوس امام . من و بابا خیلی دوستت داریم عزیز دلم . هوارتا بوووووس


تاریخ : 11 بهمن 1392 - 04:44 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 878 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

دوستای شهریار براش دعا کنید

سلام شهریار نفس همه خانواده یه خورده ای به خاطر دندونهاش حال نداره الان زیر سرم هستش و عمه ها و مامان و باباش پیشش هستن قربونش بشم الهی  مامانی زهرا میگن زیر سرم بیقراری کرده تا اینکه با آهنگ لالایی خوابش برده شهریارم من و النا برای سلامتی تو آیت الکرسی خوندیم شک ندارم که خیلی زود خوب میشی چون قراره با این پست علاوه بر ما همه دوستات هم برات دعا کنن .انشاا...


تاریخ : 04 بهمن 1392 - 00:19 | توسط : مامان فاطمه | بازدید : 923 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

دل نوشته هایم برای تو

سلام پسر قشنگم ، عزیز دل مامان فریبا ، امروز مامانی دلش گرفته آخه شما حال نداری . چون می خواد دندون نیشت از لثه های دردناکت در بیاد . دو سه روزه درست غذا هم نمی خوری و گریه می کنی . اسهال هم شدی . از بس درد داری زیر چشمای نازت گود رفته . یک کمی هم تب داری . توی این چند روز هم که می خوایم اسباب کشی کنیم و بریم یه خونه دیگه . اصلا دست و دلم به کار نمی ره . از یکی دو ساعت پیش هم که انگار دردت شدت گرفته . دائم توی بغلم بودی تا نیم ساعت پیش که بالاخره چشمای نازت در خواب رفت . کنارت نشستم و یاد این افتادم که میگن در اومدن دندون نیش مساوی با ضعف و بی حالی و سِرم . دلم واسه درد کشیدن مظلومانه تو ترکید و اشکام راه خودشونو پیدا کردن . نمی تونم تو رو توی این حال ببینم . خیلی دلم گرفته . کاشکی زودتر دندون هات در بیاد مامانی . خیلی دوستت دارم . عاشقتم . کاش همه دردهات بره به جون من عزیز دل مامانی . 


تاریخ : 01 بهمن 1392 - 03:49 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 836 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

عزیز دل عمه ها

سلام به تو کوچولوی شیرین خانواده عمه جون همه اون چه که مامان در موردت برا 14 ماهگیت نوشته یک طرف نگاه شیطون و معصومت یک طرف دیگه مامانی یادش شد بگه چطوری با چشای آهو گونه ات با آدم حرف میزنی میگن  حرفی که از دل بر آید بر دل نشیند مطمئنم وقتی بزرگ بشی و این مطلب رو بخونی این حرف من هم به دلت میشینه چون واقعنی چشات آدم رو دیوونه میکنه گاهی وقتا به نگاهات فکر میکنم ضعف میکنم دوس دارم ماشین دربستی بگیرم بیام پیشت شهریار جونی ما نمیتونستیم حتی تصورکنیم کسی بهمون بگیم عمه مامان فریبا خوب یادشه که عمه جونی بهش میگفت به بچتون بگید به من بگه خاله چون خاله نداره و من هم از واژه عمه بدم میاد حالا کافیه به کامنت هایی که برات میذارن یک نگاه بندازی میبینی که عمه از دهنشون نمیوفته اینا همش کار همون چشای شیطون و قشنگه تویه که همه رو دیونه کرده امیدوارم چشای معصومت و وجود ت از هر چشم و نظری در امان باشه...انشالله


تاریخ : 28 آذر 1392 - 22:02 | توسط : مامان فاطمه | بازدید : 873 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

14 ماهگیت مبارک گلم

پسر نازم ، گل زیبای زندگیم ، امیدم ، عشقم ، برای تو می نویسم . امروز 25 آذر ماه سال 92 ، 14 ماه از زندگی شیرینت را پشت سر نهادی و قدم به پانزدهمین ماه زندگیت می گذاری . 

عزیز 14 ماهه ام ، در این مدت چیزهای زیادی را تجربه کردی و یاد گرفتی . عاشق بازی هستی . آهنگ برنامه نقاشی نقاشی رو خیلی دوست داری . عاشق فواره و تونل هستی ، به هر میدان که می رسیم به دنبال فواره می گردی و در جاده ها به دنبال تونل هستی . سعی می کنی پازل هاتو خودت درست کنی .دوست داری خودت به تنهایی غذا بخوری و به خاطر همین علاقه ، تا حالا چند تا بشقاب و لیوان شکستی و روزی 3-4 بار باید لباسات عوض بشه . می دونی بخاری ، گاز و ماشین لباس شویی در حالت روشن خطرناکه و بهشون نزدیک نمی شی و از دور می گی جیزه . یه توپ کوچولو رو برمی داری و باهاش فوتبال بازی می کنی . خیلی دوست داری با بابا محسن بازی کنی و بابا بیاد دنبالت و بگه بگیرینش و تو با سرعت فرار کنی . به سیم های لوازم برقی هم خیلی علاقه داری و می دونی دو شاخه رو باید به پریز بزنی . دیروز سشوار رو برداشته بودی و توی خونه دنبال یه پریز می گشتی ، بعد رفتی بالای مبل که دستت به پریز برسه و دو شاخه رو به پریز بزنی ! گوشی موبایل رو برمی داری و توی خونه راه می ری و می گی اَیو ، دایی . وای به روزی که اسم حمام رو ببریم !!! می ری پشت در حمام می ایستی و گریه می کنی تا ببریمت حمام . تازگی علاقه مند شدی سَر شیشه ها رو باز و بسته کنی . دَر کابینت ها رو باز می کنی و وسایل رو بیرون می ریزی . دوست نداری خونه مرتب باشه و به محض اینکه اسباب بازی هات رو جمع می کنم دوباره پهنشون می کنی . و بلافاصله بعد از گردگیری با دست های کوچولوت همه جا برام اثر انگشت میگذاری . در عین حال عاشق جارو برقی هستی و وقتی جارو تموم میشه ناراحت میشی و گریه می کنی . دوست داری بهت دستمال بدم تا گردگیری کنی یا با جارو نپتون جارو بزنی . همین که صدای اذان رو می شنوی دستت رو روی گوشت میگذاری و با آهنگ اذان صدا در میاری ، یا اگه مداحی پخش بشه ، حسین حسین می کنی . وقتی بابا محسن نماز می خونه تو هم باهاش تکبیر می گی و مجبورش می کنی در حین نمار تو رو بغل کنه و با هم ربنا بخونین . وقتی ازت می پرسم گاوه چی می گه ؟ می گی : مَااا . امروز هم یاد گرفتی صدای بع بعی رو بگی ولی با صدای گاوه اشتباه می گیری . اگه آهنگ بگذارم سر و دست های خوشگلت رو تکون می دی و نانای می کنی . دوست داری بابا محسن واست فیلم هایی رو که ازت گرفته با موبایلش پخش کنه و تو توی بغلش بشینی و نگاه کنی . یه کتاب با عکس حیوانات اهلی داری که خیلییییی دوستش داری . یه کوچولو یاد گرفتی مسواک بزنی . سوپ ، ژله ، شیر کاکائو ی چوپان ، ماکارانی ، و میوه خیلی دوست داری و وقتی می خوری می گی بَه بَه . اما این روزها کمتر غذا می خوری چون دوازدهمین مرواریدت واسه رویش خیلی اذیتت می کنه و شب ها از درد جیغ می کشی . تا شیر نخوری نمی خوابی که این خودش باعث نگرانی منه و می ترسم که وقتی از شیر بگیرمت چه طوری می خوای بخوابی ؟!!! ووووو.....

دوست داشتنی ترین پسر دنیایی و من و بابا عاشقتیم . 14 ماهگیت مبارک پسرم . بوووووووووووووووووسپ


تاریخ : 26 آذر 1392 - 08:13 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 1559 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

لغت نامه شهریار در 14ماهگی

بابا = بابا

ماما = مامان

به به = هر چیز خوراکی

زی زی = درخواست خوردن شیر

اَفت = رفت

بوف = توپ

ماه = ماه

اِده = بده

پیس = پیشی

مَ = من

اَیی = علی

دَیی = دایی

دَ دَ = بیرون رفتن از خانه 

جیز = دست زدن ممنوع 

هپو = هواپیما 




تاریخ : 21 آذر 1392 - 00:25 | توسط : مامان فریبا | بازدید : 632 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نفس عمه ای

سلام کوچولوی نازنین برای من بعد از روز تولدت که خدایشش خیلی شیرین و پر هیجان بود شیرین ترین روز دنیا روزی بود که با دندونای قشنگت دماغمو گاز کندی نمیدونی چقده ناز شده بودی با این که چند روزی درد داشتم ولی وقتی یادم میاد لذت میبرم بس قیافت جذاب شده بود.


تاریخ : 21 آذر 1392 - 00:17 | توسط : مامان فاطمه | بازدید : 773 | موضوع : وبلاگ | یک نظر