قربون خنده هات عزیزم
من و بابا تصمیم گرفتیم اولین تولدت رو جشن نگیریم و با هم بریم مسافرت شمال . بعد از سفر تو رو بردیم آتلیه و ازت عکس گرفتیم . خانم عکاس هر کاری می کرد تو نمی خندیدی و همه حواست پیش ماشین سیاهه بود که به عنوان آخرین لوکیشن باهاش عکس گرفتی .
شهریار در کیش
23 اردیبهشت بود که من و تو و بابا رفتیم کیش . این اولین سفر تو بود و اولین بار بود که دریا رو دیدی
شهریار در حال مطالعه زبان
یادمه اون روز بابا داشت واسه امتحانش درس می خوند که تو به کتاب ها علاقه نشون دادی . بابا هم تو رو گذاشت جلو جزوه هاش و ازت عکس گرفت.